آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

فرشته شیرین ما

نازگلم

عزیزکم،دختر نازم الان حدودا ٢ هفته است که دارم میرم سرکار و تو یا خونه مامان جون هستی یا خونه مامان خانم گلم روز اول که گذاشتمت خونه مامان جون وقتی که رفتم حسابی دلم برات تنگ شد،تو هم وقتی مامان جون بهت گفته بود مامان رفت حسابی گریه کرده بودی مامانی فدات بشه حدودا ٣ هفته است که ٢ تایی باهم میریم حموم الان هم رفتیم و تو لا لا کردی عسلم ...
27 خرداد 1391

اولین چرخش

عزیزدل مامان دیروز خونه مامان جون بودیم داشتم نگاهت میکردم دیدم چرخیدی و کلی ذوق کردی و خندیدی گفتم شاید دوباره نتونی بچرخی،اما وقتی برگردوندمت باز چرخیدی،مطمئن شدم که یاد گرفتی خوشگلم ظهرکه بابایی اومد هم چرخیدی و همه برات دست زدن،توهم خوشحال،میخندیدی دخترم الان از پشت به شکم میچرخی از پهلوی چپ به شکمت برمیگردی از دیروز که یاد گرفتی،مدام برمیگردی و سرو صدا میکنی که بیایم برت گردونیم اما امروز یه بالش کنارت گذاشتم که نتونی برگردی امروز صبح که شیر میخواستی آخر گریه ات یه "ما"گفتی که من و بابایی فکرکردیم میخوای "ماما" بگی قربونت برم عسلم ...
27 خرداد 1391

کوچولوی 3 ماهه

دخترم روز اول خرداد من و تو بابایی یه جشن کوچیکه ٣ نفره گرفتیم.بابایی برات یه کیک گرفته بود که روش نوشته شده بود"آیلین جان سه ماهگیت مبارک" به هر سه تاییمون خیلی خوش گذشت،انشالا جشن دانشگاه رفتنتو در کنار هم بگیریم. اولش که کیک و گذاشتیم پیشت تا ازت عکس بندازیم دستتو زدی بهش و یه طرفشو خراب کردی دستاتم حسابی خامه ای شد چندتا از عکساتو میزارم خوشگل خانم ...
4 خرداد 1391

3 ماهگی

آیلینم،خوشگله مامان امروز ٣ ماهه که به دنیا اومدی و زندگی شیرین من و بابایی رو شیرین تر کردی دخترم ٢روزه که میتونی با اسباب بازی های تشکچه بازیت بازی کنی،خیلی تلاش میکنی بگیریشون اما چون هنوز یاد نگرفتی از انگشتات استفاده کنی فقط میتونی تکونشون بدی،با عروسکاش حرف هم میزنی و بهشون خیره میشی و از خودت صدا در میاری دخترم از الان معلومه که حسابی عروسک دوست داری،بالای تخت منو بابایی چند تا عروسک هست هرروز صبح که بیدار میشی اول به اونا نگاه میکنی و میخندی عروسکم خیلی هم گرمایی هستی،خیلی عرق میکردی رفتیم پیش خانم دکتر،گفتن که بهت زیاد لباس میپوشونم الان که لباساتو کم کردم سرحالتر شدی راستی داری تلاش میکنی که از پشت به شکمت برگردی اما وس...
1 خرداد 1391

خنده های بی دندون

دختر خوشگلم 4 روز دیگه 3 ماهت تموم میشه و میخوایم با بابایی برات جشن بگیریم کوچولوی نازم انقد خوشگله بی دندون میخندی که دلمون برات حسابی ضعف میره من و بابایی رو خوبه خوب میشناسی و بابایی که باهات حرف میزنه کلی کیف میکنی! راستی حدودا 2 هفته ای هست که بابایی بهت یاد داده زبونتو در بیاری همین که میگه زبونت کووو؟اول میخندی بعدش هم زبونتو در میاری چند روزه تلاش میکنی که شیشه شیرتو خودت بگیری،انقد با دستای مشت کرده فشار میدی که شیشه از دهن کوچولوت میاد بیرون وقتی باهات حرف میزنیم میگی ااااااقققققققققققق،بعدش هم یه جوری ادامش میدی که انگار داری حرف میزنی و یه چیزیو تعریف میکنی برامون فدات بشم مامانی ...
28 ارديبهشت 1391

روز مادر

دختر نازم امروز ٢ ماه و ٢١ روز از تولدت گذشته،خیلی زود گذشت انگار همین دیروز به دنیا اومدی امروز روز مادر،روز تولد بهترین زنی که تو دنیا بوده،بهترین همسرو بهترین مادر دنیا ست. آیلین خوشگلم،عروسکم،سال پیش من فقط یه زن بودم زنی که میخواست بهترین همسر برای شوهرش باشه،اما امسال خداتورو به ماداده و من ٨١ روزه که مادر شدم،دارم کم کم میفهمم چقدر مادر بودن سخته واینم بهت بگم واقعا مادر شدن یه عشقه ،عشق به تو کوچولوی من... نازنازیه مامان داشتن تو لذت و مسئولیتیه که خدا بهم داده و خواسته که از فرشته ای که اسمشو رو زمین آیلین گذاشتیم مراقبت کنم انشالا که مادر خوبی برای تو و همسر خوبی برای بابایی باشم هردوتون رو دوست دارم ...
23 ارديبهشت 1391

قدو وزن

دخترم امروز ٨١ ومین روزتولدته،امروز با عمه محبوبه رفتیم پیش دکترت.قدت شده٦١ و وزنت شده ٦ کیلوگرم دختر نازه خودمی عسل مامان ...
23 ارديبهشت 1391

روز تولدت

  دوشنبه 90.12.1 يكشنبه رفتيم خونه مامان خانم. از صبح تا حدودا ساعت 6بعد ازظهر.دكتر بهم گفته بودكه شام سبك بخورم و از ساعت 10شب به بعد هم هيجي نخورم. آزاده يكي از ماماناي اسفند هم يكشنبه تو بيمارستاني بود كه من قرار بود 2 شنبه برم.صبح بهم اس داد كه ني نيش به دنيا اومده و هردو سالمن.از شانس بده من يكشنبه اينترنت ما قطع بود به سارا اس دادم و خبرو دادم.بعد از ظهر كه اومديم خونه آزاده زنگ زد و برام تعريف كرد عملش چطور بوده و كلي بهم دلداري داد كه استرس نداشته باش و چيا با خودت بردار(ازش ممنونم استرسم خيلي كم شد)خلاصه ساعت 7.30 شام و كه بابایی برام سوپ درست كرده بود رو خوردم و تا 10.30 هم ميوه و چايي خوردم.همين كه يادم مي...
19 ارديبهشت 1391

گوجه سبز

آیلین نازم الان که دارم برات مینویسم تو و بابایی خوابیدید و من دارم 90 میبینم امروز بعداز ظهر بعد از این که بابایی از سرکار اومد رفتیم باغ مامان جون.با مامان جون و دایی وهاب رفتیم کاش میتونستی گوجه سبز بخوری آخه خیلی خوشمزست زندایی نعیمه هم با دایی وحید اومدن،زندایی تو دلش نی نی داره یه فرشته ناز مثل تو عزیزم 2 روزه که کمرم درد میکنه ،به خاطر همین نمیتونم زیاد تو بغلم نگهت دارم برای مامانی دعا کن که زود کمرش خوب بشه و بتونه تورو تو بغلش بگیره و تو اتاق راه ببره راستی تو خیلی دختره آرومی هستی ،بغلی هم نیستی دختر گله مامانی دیگه ،فدات بشه مامان ...
19 ارديبهشت 1391